Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1594 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
high time
<idiom>
U
زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
since that time. thereafter.
U
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
second-guess someone
<idiom>
U
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
future perfect tense
U
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
circuit
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
instead of doing
U
بجای اینکه انجام بدهند
forbid
U
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids
U
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
without lifting a finger
U
بدون اینکه اصلا کاری بکند
[اصطلاح روزمره]
opens
U
به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
opened
U
به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
open
U
به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
synchronised
U
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronises
U
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronize
U
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronising
U
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronizes
U
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
boxes
U
وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervise
U
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
box
U
وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervised
U
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervises
U
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervising
U
بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
inoperative time
U
زمان بدون کاری
shift schedule
U
برنامه زمان کاری
machine time
U
زمان ماشین کاری
lead time
U
زمان انجام کار
procurement lead time
U
زمان انجام خرید
course of dealing
U
زمان انجام معامله
order processing time
U
زمان انجام سفارش
lead time
U
زمان انجام سفارش
actions
U
انجام کاری
action
U
انجام کاری
internal lead time
U
زمان انجام سفارشهای داخلی
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
capable
U
توانایی انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
authority
U
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
IF statement
U
عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
operate
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
run duration
U
که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
undertake
U
توافق برای انجام کاری
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
having
U
باعث انجام کاری شدن
have
U
باعث انجام کاری شدن
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
backlog
U
کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
loads
U
کاری که باید انجام شود
load
U
کاری که باید انجام شود
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
adds
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
work load
U
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
duration
U
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
adding
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
Recent search history
Forum search
1
incentive
1
19 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1
چیزی که عوض داره گله نداره
1
A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1
time is prceious it has great
3
service times
3
service times
3
service times
2
purchase off the registry
1
confinement factor
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com